پانزدهـــم فروردین

شـُـخم زنی افتاده بر جانِ شیارهای مغزش!

پانزدهـــم فروردین

شـُـخم زنی افتاده بر جانِ شیارهای مغزش!

ای دل به سردمهری دوران،صبور باش
کــز پی رسد بهــــــــار،چو پائیز بگذرد


۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

  • ۰
  • ۰

در پَست ترین هوا

نفسهای تو

تحفه می کنند "شوق ِ ماندن" را

 

# برای او که خودش می داند :)



 

  • ۰
  • ۰

جز آســـــــــتان توام در جهان پناهی نیســــت
سر مرا به جز این در، حواله گاهی نیســــــــت
عدو چو تیغ کشــــــــــد، من ســـــــــپر بیندازم
که تیـــــغ مـــــا بجز از ناله‌ یی و آهی نیســـت
چرا ز کـــوی خـــرابـــــات روی بــــــــرتــــــــابــــم
کزین به اَم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمــــــانه گر بزند آتشـــــــم به خـــــرمن عمــــر

  • ۰
  • ۰

یک خبر خوب می تواند تمامِ غم و غصه و ناامیدی را با خود ببرد یک جای دور که دستِ هیچــــــــکدامشان حالا حالاها به دستِ دلم نرسد. + امیدورام به همین زودی مُهرِ تایید بر برگه ی انتقالش زده شود :). + باران هم همچنان می بارد و می بارد و می بـــــــــارد :))

 

  • ۰
  • ۰

تا از آدما دوری واسشون عزیزترینی. به محض اینکه شروع می کنی به تشریح دل و ذهنت، کم کم ازت فاصله می گیــرَن. دیگه اونجوری که مثل قبل سینه چاکت بودن، نیستن. ما آدما رو جون به جونمون هم که کنن نمی تونیم یاد بگیریم "یکی رو" واسه خودش دوست داشته باشیم. واسه خودِ خودش. + دلم عجیب گرفته. + بارون هم شروع شد.

 

  • ۰
  • ۰

با صدایت می شود گرم کنم تمامِ وجودِ منجمد شده ام را؛ به راستی که زندگی در لا به لای ِ تار و پودِ صدایت جریان دارد.

 


دریافت (رباعیات باباطاهر با صدای استاد شجریان _ آلبوم آستان جانان)

پ.ن: برای سلامتی استاد آواز ایران دعا کنیم.


 

  • ۰
  • ۰

- پشت به من می کند و زانوهایش را بغل می گیرد. ناگهان صدای گریه اش فضا را غم آلود می کند. نزدیک اش که می شوم، دستهایم را می گذارم روی شانه هایش، شانه هایَش را خالی می کند و سوالهایی را می پرسد که خودش بارها و بارها در خلوت اش به آنها پاسخ داده. اما انگار دلش می خواهد از "زبانی دیگر" حرفی تازه بشنود.

 

- صدایَش می لرزد و می گوید:

دلم می خواهد یک نفر به من بگوید دوست داشتن انسانی کیلومترها دور از خود، کار اشتباهی ست؟ اینکه اگر روزی او را ببینم تصمیم دارم تمامِ وجودم را به او ببخشم کار اشتباهی ست؟ زندگی ام را در گوشه ای رها کرده ام و بارها شده که ساعتها خیره به گوشی منتظر پیامی از او نشسته ام، اینکه با هر پیام او جان می گیرم کار اشتباهی ست؟

 

- به شانه ام ضربه ای می زند و می پرسد؛

ماندن پای رابطه ای که عشقت (!) را ندیده ای اما با صدایش سالهاست زندگی می کنی اشتباه است؟ باور کردنِ حرفهای پسری که بعد از سالها دوباره پیدایش می شود و می گوید در نبودنت روزهای سختی را گذراندم ؛ تو بگو اشتباه است؟!

 

- لا به لایِ سوالاتِ او تمامِ گذشته ام را به یکباره مرور می کنم. تمامِ دوست داشتنی را که ریشه دوانیده بود در دلم، در ذهنم. گویا کفِ دستِ گذشته هایم را خوانده بود.

- می گویم؛

آخرِ قصه ی دوست داشتن ِ ما انسانها، همیشه تکرارِ رابطه ایست نافرجام! گویا داستانِ فرهاد باید تکرار شود، لیلی باید به مجنون نرسد تا "عشق" زنده بماند. در عشق داد و بیداد نکن. هــَـوار نکش. فقط تمامِ دوست داشتنت را به آغوش بگیر و آن را به گوشه ای ببر دور از چشمِ هر انسانی.