پانزدهـــم فروردین

شـُـخم زنی افتاده بر جانِ شیارهای مغزش!

پانزدهـــم فروردین

شـُـخم زنی افتاده بر جانِ شیارهای مغزش!

ای دل به سردمهری دوران،صبور باش
کــز پی رسد بهــــــــار،چو پائیز بگذرد


  • ۰
  • ۰

+ همینم!

- با هر چه که بوی کُهنِگی دهد خو می کنم. مدرنیته حالم را بد می کند و تمام آرامشم را می گیرد.

- دوست دارم موهایم را ببافم و روسری ام را در پشت گردنم گره بزنم. لباس بلند گلدار را به تن کنم و به خود بگویم: چه معنی دارد دختر ناخن هایش را لاک بزند تا وقتی حنا هست؟! باید بر سر انگشتانم حنا بگذارم!.

- سقف خانه باید چوبی باشد.

- نباید بوی نفت حالم را بهم بزند.

- گونه هایم را لبهای خورشید باید گرم کنند.

- غروب جمعه که دلم گرفت باید به دیدارِ چشمه ی روستا بروم و برای چشمه آهنگ "آتش دل" از جلال تاج اصفهانی را زیر لب زمزمه کنم.

-امید دکتر حلت و علیرضا آزمندیان برای خودتان باشد، من را در چشمهای مردان و زنان روستا می جویم، راز موفقیت را از زبان ننه جانم می شنوم.

- بزرگترین آرزویم می شود درخت تاک حیاطمان! که خشک شده... امید یعنی اینکه پدرت بخواهد درخت خشکیده را قطع کند و تو به مانند کودکی پا بر زمین بکوبی و با گریه مانع قطع شدن درختِ پیر حیاطتان شوی و هر روز ریشه های خشکیده اش را آب دهی...

+ من دختر سنت گرایی هستم که حال اطرافیانم را بد می کنم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی