پانزدهـــم فروردین

شـُـخم زنی افتاده بر جانِ شیارهای مغزش!

پانزدهـــم فروردین

شـُـخم زنی افتاده بر جانِ شیارهای مغزش!

ای دل به سردمهری دوران،صبور باش
کــز پی رسد بهــــــــار،چو پائیز بگذرد


  • ۰
  • ۰

سر صحبتم با "آسمان" است؛

چه می شد اگر من هم مثل خیلی های دیگر سنگ می شدم، این احساس بیخود را نداشتم. مثلا من هم از خیلی چیزها که این آدمها لذتی از آن نمی برند، لذت نمی بردم. چه می شد تو در ذره ذره ی وجودم رخنه نمی کردی و غافل می شدم از تو؟ چه می شد در خیابان که قدم می زدم با اینکه با تو قهر هستم، تمام حواسم پیش تو نمی بود! یا چه می شد مسیر من به خانقاه نمی خورد ؟! اصلا چه می شود حالا که نمی توانم در حیاطش بنشینم و با تو حرف بزنم، دلتنگ هم نشوم؟!

+ استاد "ب" جان همیشه می گفت دختر؟ قدر این حالت را بدان! و من ندانستم که این حالِ خراب را چه قدریست؟!!!!!

این حکمت و قسمتِ مبهمت دست از سرم بر نمی دارد! هر روز بیدارتر می شوم از روز قبل و این یعنی درد. و تو همچنان مجهولترین مهره ی زندگی ام هستی. نمی دانم چرا خودی نشان نمی دهی؟!

شاید فکر می کنی من به همان دو سه سطر توصیف در مقامت بسنده کرده ام و چشمهایم را بسته ام؟! نه! من نه با معجزه هایت کار دارم و نه با آنچه که در کتابها از تو گفته اند! من با خودِ خودت کار دارم. جان هر که دوست داری کمی بیشتر از آنچه که کتابها برایم تعریف کرده اند،باش! بزرگتر، مهربانتر!

کمی از آن اتفاقات خوب سر راهم قرار بده، مثلا "بی بی" دوباره به در خانه ی ما بیاید و من برایش شربت درست کنم و یادم برود که او مستمند بوده. و یا برادرم دوباره نفس بکشد، در حیاطمان قدم بزند، از درد که به خودم می پیچم او بیاید و مهربانتر از همه، حتی مهربانتر از تو! مرا به بیمارستان ببرد، بعد که به خانه باز می گردیم فالوده ای مهمانم کند. یا مثلا پدرم اجازه دهد من به ده بروم و با مادربزرگم زندگی کنم، نمی دانم متوجه می شوی اگر بگویم " مادربزرگ" من همان حسی را به من می دهد که تو به من می دهی! اصلا انگار مادربزرگم خودِ توست! با این تفاوت که او هر وقت می بیند دلم گرفته قربان صدقه ام می رود بر خلاف تو که همیشه سکوت کرده ای. امروز به همان نقطه ی "ب" بی کسی رسیده ام. دوباره به سمت آسمان رو کرده ام. من که خدایی نمی بینم!! آبی یکدستی را می بینم. بی شک تو باید همان آبیِ آسمانباشی.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی