وقتی دلتنگِ عزیزی می شوی، نامـَش را در مخاطبین تلفن همراهت جستجو می کنی، با تماس یا پیامی جویای حالش می شوی، شاید هم به دیدارش بروی، خلاصه به هر دری میزنی تا دلت آرام گیرد. وای به آن روزی که دلت برای عزیزی تنگ شود که نه تماست را پاسخی ست و نه پیامت را. برای دیدارش هم باید به دیدارِ تَلِ خاکی بروی در دِه و چشم در چشمِ چشمانی شوی که بر تخته سنگی حک شده و خیره به توست. بعضی از دلتنگی ها را نه چاره ای ست و نه مرهمی. ساختن و کلنجار رفتن با بغضِ نشسته در گلو می شود تمامِ چاره ات.